سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوستداران مداح اهل بیت حاج محمد معظمی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

در فراق یار

حیف آن نان که ز الطاف شما من خوردم

من دلت را چقَدَر با عملم آزردم

ظاهرم وجه خدا بود ولی کو باطن ...

آبروی همه ی اهل خدا را بردم

 

من رها نیستم از بند خودم آقاجان

من دلم را به کسی غیر شما بسپردم

یک نگه بار دگر بر دل بیمارم کن

بی خیالم به خدا تو خودت اجبارم کن

سالها از کرمت خوب و بهاری بودم

بر در میکده ات غرق خماری بودم

ناگهان زندگیم رو به سراشیبی رفت

کاش می مردم و چون سنگ مزاری بودم

مَرکب این دل من بود گنه بعد از تو

روی این مرکب بد مست سواری بودم

که دوباره تو رسیدی و گِلم آدم شد

گرچه یکباره نشد از کرمت کم کم شد

سروده جعفر ابوالفتحی

 

 

 

-----------------------------------------------------

لباس من شده اعمال بد، زمین گیرم

من از تمام جهان جز شما ببین سیرم

خودم رو من به نفهمی زدم غلط کردم

ز فرط معصیت انگار غرق تغییرم

خلاصه بد کسی آقا به پستتان خورده

اگر نگه نکنی من ز داغ می میرم

ببین که آخر کاری ز دست تو آقا

برات کرب و بلا را چه طور می گیرم

تویی امیر من و من شدم غلام شما

هزار بار دهم جان به یک کلام شما

ادامه شعر در ادامه مطلب ...

 

قباله ی دل من را بگیر مولا باش

برای قلب حقیرت تمام دنیا باش

دلم برای تو باشد ...بیا ... برای خودت....

بیا درون دل من فقط تو آقا باش

چرا اسیر قشنگی این جهان گشتم؟

بیا به پیش دو چشمم فقط تو زیبا باش

یتیم گشته ام آقا ز تو چه پنهان است

بیا برای دل من کمی تو بابا باش

کریم هستی و جانم فدای راه شما

بگو دهم سر خود را برای راه شما

سروده جعفر ابوالفتحی

-----------------------------------------------

دلم امشب به سینه زندانی است

سینه امشب پر از پریشانی است

هم شکسته دلم دل خونین

هم دو چشمم دوباره بارانی است

دل من در هوای دلبر خویش

نا امیدانه خسته طوفانی است

گله دارد ز من و می پرسد

خانه اش را بگو نمی دانی؟

گفتم ای دل برای دیدن تو

می رسد او به رسم مهمانی

می رسد مثل یک نسیم از راه

نغمه اش لا اله ا...

می رسد با تنی همه گل پوش

یوسف دل زدیدنش مدهوش

روی چشمش نوشته یا زهرا

یا علی هم نوشته بر بازوش

هر چه گل در کنار او چون خار

هر چه بلبل ز هیبتش خاموش

به ابالفضل می رسد از راه

می رسد او ولی علم بر دوش

غزل ناز عاشقی رویش

بیت ناب خدا بود ابروش

ذوالفقار علی به دستانش

گیسوی آسمان پریشانش

به خداوندی خدا آقاست

هر کجا می رود دلش با ماست

چه کسی گفته او ندارد یار

چه کسی گفته حضرتش تنهاست

شب جمعه که روضه می گیریم

شب جمعه که گریه ها زیباست

دل شکسته به روضه می آید

سوز او از گلوی ما پیداست

گاه گاهی به سینه می کوبد

ناله هایش چو حضرت زهراست

ما همه یار حضرتش هستیم

دل خود را به طره اش بستیم

شرمگینم اگر دلی دارم

دل بیمار و غافلی دارم

گر چه آواره ام ولی شادم

سر موی تو منزلی دارم

پیش این عاشقان یک رنگت

من عاصی چه قابلی دارم

نیمه شب در هوای رویایی

با دل خسته محفلی دارم

ناامیدم مکن نگاهم کن

من هم ای با وفا دلی دارم

نوکر آستانه ام ارباب

دل دیوانه مرا دریاب

ای طبیبان ز دوریت بیمار

چشم بر راه چشم تو بسیار

بی تو من مرده ام در این زندان

سقف هستی شده سرم آوار

سینه من ببین چه سنگین است

غصه ها را ز سینه ام بردار

ای مسیحای آخرین برگرد

زنده کن بار دیگر این مردار

شاخه گل بیاور از جنت

به روی قبر مادرت بگذار

مادرت فاطمه شکسته دل است

آسمان هم ز روی او خجل است

گل زهرا به مادرت سوگند

به گل یاس پرپرت سوگند

به دو دستی که بسته شد آن روز

به علی جد اطهرت سوگند

به حسن آن غریب بی مرقد

به عموی دلاورت سوگند

به لبانی که خیزران خورده

به حسین عشق بی سرت سوگند

به یتیمی که نیمه شب پر زد

به رقیه کبوترت سوگند

پرده از روی ماه خود بردار

پای خود را به چشم من بگذار

تا کسی رخ ننماید ز کسی دل نبرد

دلبر ما دل برد و به ما رخ ننمود 

-------------------------------------------------

وردى بخوان قرار دل بى شکیب را
اشکى ببار سنگ مزار غریب را

یک نوبهار اگر بشکوفد لبان تو
پر مى شود تمام زمین، عطر سیب را

تنها به اشتیاق سلامى گذاشتم
در پشت سر هر آنچه فراز و نشیب را

آتش گرفت روح کویرانه ام، زلال
روزى بیا و آب بزن این نهیب را

این کیست؟ این که با دل من حرف مى زند
نشنیده اید هیچ صداى عجیب را؟

آرام مى شود دل طوفانى اى عجب!
خاصیتى است آیه امن یجیب را

شاعر : آرش شفاعی بجستان

------------------------------------------------

رسد ز نم نم گریه صدای آمدنت

به اشک دیده بخوانم دعای آمدنت


گذشت نیمه شعبان و من عوض نشدم

چه کار کرده دل من برای آمدنت

 



چه دیده ها که به راهت سپید شد

چه گریه دار شده ماجرای آمدنت


تو خواستی که بیایی سری به ما بزنی

ولی نبود محیا فضای آمدنت


در آن میان که بوی گناه می آید

نباشد ای پسر نور جای آمدنت


اگر چه شیعه کند پیشه راه تقوی را

دعا و گریه شود ره گشای آمدنت


سلام ما به شهیدان که با تن بی سر

چه عاشقانه نشستند پای آمدنت


تقاص سیلی نامرد به کوچه می گیری

در ابتدای ظهور و ابتدای آمدنت


چه می شود که بگیریم سر به روی دست

شویم همسفر کربلای آمدنت




موضوع مطلب : اشــعـــار